زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 8:23 بعد از ظهر
تعداد بازدید 184
|
نویسنده |
پیام |
admin

ارسالها : 15
عضویت: 13 /11 /1391
سن: 32
|
ولادت با سعادت حضرت ولي عصر و سرگذشت مادر بزرگوارش

کليني در کتاب کافي روايت نموده که: ولادت با سعادت وجود اقدس امام زمان عليه السلام در سال 255 هجري روي داده است. شيخ صدوق در کمال الدين نقل کرده که چون مادر امام عصر (ع) حامله گشت، حضرت امام حسن عسگري عليه السلام به وي فرمود: پسري مياوري که نامش پس از من، جانشين من خواهد بود. و هم صدوق در کمال الدين از استادش ابن وليد قمي و او از محمد بن عطار از حسين بن رزق الله از موسي بن محمد بن القاسم بن حمزه بن الامام موسي بن جعفر عليه السلام و او از حکيمه خاتون دختر امام محمد تقي (ع) روايت نموده که گفت: امام حسن عسگري (ع) مرا خواست و فرمود: عمه امشب نيمه شعبان است، نزد ما افطار کن که خداوند در اين شب فرخنده کسي بوجود مياورد که حجت او در روي زمين ميباشد. عرضکردم: مادر اين نوزاد مبارک کيست؟ فرمود: نرجس. گفتم فدايت گردم اثري از حاملگي در نرجس خاتون نيست. فرمود همين است که ميگويم. سپس بخانه حضرت درآمد و سلام کرده نشستم. نرجس خاتون آمد کفش از پاي من درآورد و گفت: اي بانوي من شب بخير گفتم: بانوي من و خاندان ما توئي گفت: نه من کجا و اين مقام بزرگ؟ گفتم: دختر جان امشب خداوند پسري بتو موهبت ميکند که سرور دو جهان خواهد بود. چون اين سخن شنيد، با کمال حجب و حيا نشست. سپس نماز شام را گذاردم و افطار کردم و خوابيدم سحرگاه براي اداء نماز شب برخاستم. بعد از نماز ديدم نرجس خوابيده و از وضع حمل او خبري نيست،پس از تعقيب نماز دوباره خوابيدم و بعد از لحظه اي با اضطراب بيدار شدم، ديدم نرجس خوابيده است. در آن حال درباره وعده امام ترديد ميکردم، که ناگهان حضرت از جائيکه تشريف داشتند با صداي بلند مرا صدا زده فرمودند: عمه تعجب مکن که وقت نزديک است چون صداي امام را شنيدم شروع بخواندن سوره الم سجده و يس نمودم در اين وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست، من بوي نزديک شدم و نام خدا را بر زبان جاري کردم و پرسيدم: آيا احساس چيزي ميکني؟ گفت: آري. گفتم: ناراحت مباش و دل قوي بدار، اين همان مژده است که بتو دادم، سپس هر دو بخواب رفتيم. اندکي بعد برخاستم ديدم بچه متولد شده و روي زمين با اعضاء هفتگانه خدا را سجده ميکند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم. ديدم بعکس نوزادان ديگر، از آلايش ولايت پاک و پاکيزه است اين هنگام امام حسن عسگري عليه السلام صدا زد: عمه جان فرزندم را نزد من بياور چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست زير رانها و پشت بچه گرفت و پاهاي او را بسينه مبارک چسبانيد و زبان در دهانش گردانيد و دست بر چشم و گوش و بندهاي او کشيد و فرمود: فرزندم با من حرف بزن آن مولود مسعود گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمدا رسول الله آنگاه بر امير المومنين و ائمه طاهرين عليهم السلام درود فرستاد و چون بنام پدرش رسيد ديدگان گشود و سلام کرد. امام فرمود: عمه جان او را نزد مادرش ببر تا باو نيز سلام کند و باز نزد من برگردان. چون او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نيز جواب سلامش را داد. سپس او را پيش امام حسن عسگري عليه السلام برگردانيدم. حضرت فرمود: عمه روز هفتم ولادتش نيز بچه را نزد من بياور. صبح روز نيمهشعبان که بخدمت امام رسيد سلام کردم، روپوش از روي او برداشتم، ولي بچه را نديدم عرضکردم: فدايت گردم بچه چه شد؟ فرمود: عمه جان او را بکسي سپردم که مادر موسي فرزند خود را باو سپرد، چون روز هفتم بحضور امام شرفياب شدم فرمود: عمه فرزندم را بياور. او را در قنداقه پيچيده نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک آنچنان در دهان او مينهاد که گوئي شير و عسل باو ميخوراند. سپس فرمود: اي فرزند با من سخن بگو گفت: اشهد ان لا اله الا الله آنگاه بر پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام و يک يک ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود. و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون يعني: اراده کرده ايم که منت بنهيم بر آنان که در زمين زبون گشتند و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم و آنها را در زمين جاي دهيم و بفرعون و هامان و لشکريان آنان نشان دهيم آنچه را که آنها از آن ميترسيدند. موسي بن جعفر راوي اين حديث ميگويد: اين روايت را از عقبه خادم امام حسن عسگري عليه السلام پرسيدم و او نيز گفته حکيمه را تصديق کرد. در کتاب کمال الدين از معلي بن محمد روايت نموده که گفت: از امام حسن عسکري عليه السلام نقل شده که چون زبيري بقتل رسيد حضرت فرمود: اينستپاداش کسي که نظر رحمت حق را نسبت باوليائش دروغ دانست و گفته بود مرا خواهد کشت و فرزندي نخواهم داشت که جانشين من باشد. ولي او ديد که خود کشته گشت و خداوند فرزندي بنام محمد بمن موهبت کرد در سال 256 هجري.
|
|
جمعه 13 بهمن 1391 - 14:18 |
|
تشکر شده: |
|
|
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.