سردار یداله آب روشن فرمانده اسبق سپاه خوی و فرمانده لشکر حمزه سیدالشهدا
بنام خدا
یکبار نمیدونم خورشید از کدوم سمت طلوع کرده بود دعامون گرفت مارو قبول کردن بریم یه دوره آموزشی بگذرونیم خلاصه با هزار جور مسئله اسمه مارو هم نوشتن و رفتیم . یه مدت کلاسهای آموزشی که جلو رفت منو بعنوان ارشد کلاس انتخاب کردن انتخاب همه نمیشه گفت بزارین بگم آقا یبار یه سرباز اومد تعداد بسیجیان رو بپرسه از استاد کلاس به تعداد نفرات جیرمون رو بدن این سرباز کمک خواست گفت ارشدتون بیاد کمک ارشد هم انتخاب نشده بود هنوز آقا استاد یه نگاه به سمت من کرد گفت ارشد کیه بره کمک آقا منم انگاری کلا مادرم منو ارشد بدنیا آورده بود بی اختیار بلند شدم دنبال سرباز رفتیم از اون لحظه شدیم ارشد.به هر حال بعدا عواقبش رو همدیدم چجوری بذارین بگم مثلا پیشه فکو فامیل دوستای دوره منو میدیدن ارشد صدامون میکرد توقعات رفته بود بالا با یه چشمه دیگه نگاه میکردن بهمون مثلا دیگه واسه خودمون ارشد شدیم به هرحال از اون روز شدیم ارشد کلاس خلاصه رفتیم جیره هارو آووردیم دادیم بچه ها آقا کلا مسئولیت سخته .سریع برم سره خاطره یه روز سردار آب روش که انصافا آدم خدایی هستن بصورت سرزده اومدن از کلاس ها بازدید کنند فرمانده گردان ما خدا حفظش کنه پاسدار صمدلوئی بودن که ازشون خیلی تشکر میکنم برای اینکه مارو واقعا تحمل کردن خیلی بهشون زحمت دادیم خدا اجرشون بده ایشون بودند.ماهم کلاسمون تویه حیاط بود آقای صمدلوئی اومد مارو سریع به خط کرد به منم یه غوره ی چشمی آماد که تو باید اینارو بخ منظم کنیا نه من به هرحال آقا همه قلب هامون بد جوری میزد که سردار آب روشن دارن تشریف میارن برای بازدید از کلاس وقتی نزدیکتر شدن گفتم الان خیلی آدم نظامی خشن و ... آقا واقعا میگم آدم الهی و خدای بودن باور نمیکنید یه برخورد صمیمی کرد باهامون هیچ وقت فراموش نمیکنم با تک تک برادر ها دست دادن ایشون یعنی خدا شاهده کیف کردیم یه رفتاری با ما کرد که گفتیم خدا یعنی همچین آدمی هم هست یعنی من نمیتونم اونجوری برخورد بکنم یه سردار با یک بسیجی اونجوری با مهربانی و محبت برخورد کنه ! خلاصه موندم خلاصه با دوستانمون هی بعد رفتا سردار میگفتیم ایشون چقدر بزرگوارانه با ما برخورد کردن برای سلامتی سردار صلوات